شیخ ویاران
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید
 


کد خوش آمد گویی وبلاگ

 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگی است برای همه افرادی که دوست دارند بخندند از همه عزیزان خواهشمندم نظر یادتون نره در خبرنامه عضو شوید تا جدیدتزین مطالب به ایمیل شما ارسال شود ضمنا برای مشاهده برخی مطالب باید در وبلاگ عضویت داشته باشید پس لطفا عضو شوید. لطفا ما را در گوگل محبوب کنید. با تشکر مدیر وبلاگ سید رضا علوی فرد
پيوندها
  • rainlink
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان joke و آدرس joke3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 17596
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1




فال انبیاء


joke
جکککککککککککککککک




اوردند روزی شیخ و مردان در کوهستان سفر میکردندی و به ریل قطار ریسدندی که ریزش کوه ان را به بند اورده بود.ناگهان صدای قطار از دور شنیده شدشیخ فریاد زد که جامه هارا بدرید و اتش زنید که بدجور این داستان را شنیده ام!!!و در حالی که جامه ها را اتش میزدند فریاد میکشیدند و به سمت قطار حرکت میکردند/مریدی گفت:یا شیخ نباید دستمان را در سوراخی فرو بکردندی؟شیخ گفت:نه حیف نان ان یک داستان دیگر است(خاک تو مخت) راننده قطار که از دور گروهی را دید لخت که فریاد میزنند فکر کرد که به دزدان زمین سومالی برخورد کرده!!و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خورد و همه سرنشینان جان به جان افرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند شیخ رو به بقیه کرد و گقت:قاعدتا نباید اینگونه میشد؟!؟!پس یه پخمه ای رو کرد و گفت احمق تو چرا لباست را در نیاوردندی و اتش نزدندی؟پخمه گفت:اخر الان سر ظهر است گفتم شاید همینطوری هم مارا ببینند و نیازی نباشد که...!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:شکاکی یک زن, :: 10:44 ::  نويسنده : سید رضا علوی فرد

 
........ joke3 ►◄►◄►◄►به وبلاگ من خوش امدید لطفا نظر یادتون نره وبلاگی برای شادی ........ اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً